یادتونه؟

یادتونه؟

بچه که بودیم لباسای دخترونمونو پاره میکردیم....

و داد میزدیم من شلوار میخوام......

اما حالا چی.. میتونیم این جسم دخترونمونو پاره کنیم...؟؟؟

میتونیم داد بزنیم من جسم پسرونه ی خودمو میخوام... من خودمو میخوام....

خسته شدم از فیلم بازی کردن... بخدا تو این شرایط صبر کردن سخته..

چقدر صبر کنم... چقدر این جسم دخترونه را پنهان کنم...

بخدا اینقدر فیلم بازی کردم که دیگه اگه بخوام خودم هم باشم کسی حرفمو

باور نمیکنه... چقدر صبر کنم....

منم آدمم دوس دارم برم بیرون.. دوس دارم تفریح کنم... دوس دارم وقتی

کسی اسممو پرسید با صداقت بهش بگم کامران.. دوس دارم برم باشگاه..

حداقل وقتی میرم بیرون نگران نباشم یه وقت گشت بفهمه....

زندگیه دارم....؟؟؟ ناشکری نمیکنم ولی واقعـــــــــا این شرایط سخته

واسه یه بیرون رفتن ساده هم باید نگران باشم....

بعضی وقتا فکر میکنم شاید همه اینا یه خوابه....ولی میبینم وضع

وخیم تر از این حرفاس... به خصوص وقتی توی مهمونی هستم

دیگه از نقش بازی کزدن خسته شدم.....

یا از حرفای مسخره یه سری که میگن تو دختری نه پسر

کارگردان "کات کن" میخوام خودم باشم......

خدایا کمک کن همه به خواستشون برسن..

به من هم کن به آرزوم برسم ....

من همه تلاشمو میکنم.....

بهت قول میدم....

تو هم کمکم کن....

"فقط تویی شاهد اشکهای هرشب من".....

درباره من

من از بچگیم از همون موقع که به دنیا اومدم خودم را یک پسر واقعی

میدونستم...بازیهام بازیهای کامپیوترم-اسباب بازیهام-لباسام-طرزحرف زدنم-

حالتم..همه و همه پسرونه بود دوستام همه پسر بودن با دخترا نمیتونستم

دوست بشم..توی پارک..توی مهد کودک..توی مهمونی همه جا با پسرا

دوست میشدم..رابطم با پسر داییم بهتر بود تا دختر داییم..اصلا با دختر داییم

حرف نمیزدم..عاشق این بودم که موهامواز ته کوتاه کنم..لباس اسپرت بپوشم

و برم بیرون با پسرا فوتبال.. از اینکه کسی بهم میگفت دختر خانم متنفر بودم..

ازمهمونی رفتن به خصوص مهمونیهایی که توش مجبور بودم لباسهای دخترونه

بپوشم متنفربودم ازیونیفرم مدرسم واقعا بدم میومد.. بعد اینکه مدرسه تموم میشد

میچپوندمش تو کوله پشتیم..حتی لباسای عیدم هم سویشرتوشلوار یا کت شلوار

انتخاب میکردم...از گوشواره.رنگ صورتی..لباسای دخترونه واقعا بیزار و

فراری بودم...دوس داشتم بزرگ که شدم ریش و سبیل داشته باشم..همیشه به فکر

این بودم که یعنی میشه یک روز پسر بشم..هر روز منتظر یک فرشته

نجات بودم...که بیاد و منو نجات بده...امید به زندگی نداشتم..از مرگ

نمیترسیدم..دوس داشتم زودتر بمیرم..وقتی به سن راهنمایی رسیدم و بزرگتر

شدم دیگه پسرا باهام بازی نمیکردن..میگفتن تو دختری و ما با دخترا بازی

نمیکنیم..با خودم توی دلم میگفتم آخه چرا همچین حرفی میزنند!!! من هم پسرم

.. یکی مثل همینهام.. افسرده بودم.. با اینکه مشکلی توی خانواده نداشتم تیک

عصبی میزدم..مشکلات روحیم روز به روز بیشتر میشد..دوران راهنمایی

هیچ دوستی نداشتم.. احساس تفاوت با بقیه دخترا میکردم من... دخترا را دوست

داشتم.واسه همین دید دیگه ای بهشون داشتم پس نمیتونستم باهاشون راحت

ارتباط برقرار کنم و حرف بزنم.باهاشون راحت نبودم.ازشون خجالت میکشیدم

..ولی آخه نمیشد که همیشه تنها باشم..تصمیم گرفتم یکم مثل خودشون باشم..

دخترونه..خلاصه دخترونه شدم ولی باز هم نتونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم.

منم که 3 سال راهنمایی حالم از مدرسه و خودم به هم میخورد دست از دخترونه

بودن برداشتم..واقعا احساس پوچی میکردم وقتی ادای دخترا را درمیاوردم..راستی

مامان بابام خیلی نگرانم بودن واسه همین به دستور پزشک بردنم یه آزمایش

هورمون هم دادم ولی آزمایش نشون میداد که من کاملا سالم و طبیعی هستم..

تا اینکه اومدم دبیرستان.. و توی دبیرستان دیگه برام مهم نبود که بقیه دربارم

چی میگن یا اینکه باهام دوست نشن.. تصمیم گرفتم خودم باشم..اتفاقا خیلی

دوستای خوبی هم پیدا کردم و به همشون موضوعمو گفتم..اونا هم خیلی عادی

و راحت درک کردن وگفتن برام دعا میکنن..ولی یه سری بودن تو مدرسه که

منو مسخره میکردن..حتی یه بار با چشمای خودم دیدم که ادای راه رفتن منو

در میارن و لاتی حرف میزنن..منم با یه حالت عصبانی..از کنارشون رد

شدم که بفهمن فهمیدم..از اون روز به بعد دیگه هروقت منو میدیدن عین موش مرده

میشدن.فکر کنم تقریبا همه بچه ها و به خصوص معلما از وضعیت من خبر داشتن..

حتی یه بار یکی از معلما به مامان بابام گفته بود که ****(من) خیلی مثل پسراستو

روحیاتش با بقیه فرق داره..مامان بابام هم گفتن که من سالمم...و درباره جواب

آزمایشم با معلم حرف زدم..ولی من همیشه امید داشتم که بلاخره یه روز همه چی

درست میشه...ولی تا اونروزنمیدونستم که کسایی به نام ترنس وجود دارن تا اینکه

یه روز مادربزرگم به خالم گفت که نوه دوستش تغییر جنسیت داده و از لحاظ

فیزیکی وجسمی کاملا سالم بوده.اینو که شنیدم خیلی دوس داشتم برم از

مادربزرگم دربارش سوال بپرسم ولی ترسیدم تابلو بشه..تا اینکه رفتم تو

اینترنت و کلی اطلاعات درباره ترنسها خوندم..هر مطلبیشو که میخوندم

از تعجب شاخ در میاوردم و میگفتم این که دقیقا همین شرایط منه.پس من

هم میتونم تغییر کنم.خـــلاصـــــه..یه روز دلو زدم به دریاو به مامانم گفتم

من میخوام برم پیش روانپزشک..مامانم گفت میخوای حتما بری بگی

تغییر جنسیت کنی؟؟ منم خیلی راحت گفتم آره..مگه چیه؟؟ خلاصه یه دعوایی شد

و همش بهم میگفت دیگه حق نداری لباس پسرونه بپوشی و ادا پسرا را در بیاری.

منم گفتم من ادا کسی را درنمیارم واز بچگیم اینجوری بودم..البته بگذریم که از

بچگیم بابام همیشه دعوام میکرد به خاطر این موضوع به حدی که چند روز که

باهاش دعوام نمیشد یا کتک نمیخوردم واسم تعجب آور بود..درسته که بابام هر

چیوخواستم برام مهیا کرد.. ولی هیچوقت درکم نکرد..هیچوقت نفهمید دارم

زجر میکشم..فشار عصبی روم ایـــــــنقــــدر زیــــاد بود که با تیغ به خودم آسیب

میرسوندم ویک جای سالم روی دستم نبود...تا اینکه یک روز مامانم دستمو دید.

وقتی دید دوباره دعوا شروع شد....نشستم منطقی باهاش حرف زدم...آخر

خودش گفت میبریمت دکتر...خلاصه چند جلسه رفتیم دکترو جلسه

آخر دکتر بهم گفت فقط صبر کن بعد کنکورت که 18 سالتم تمومه بیا

تا نامه بدم بهت برا پزشک قانونی...یکم از این بابت خیالم راحت شد...

بهش گفتم میخوام قبل دانشگاه عمل کنم..اونم گفت کمکم میکنه..فقط باید یکم صبر کنم...

دکترم با مامانم هم خصوصی  صحبت کرد..آخر نفهمیدم چی گفت فقط فکر کنم

راضیش کرده..چون مامانم دیگه خیلی باهام همراهی میکنه..با بابام هم حرف زد..

بلاخره بابام هم از خر شیطون اومد پایین..

خدا را واقـــــعـــا شکر میکنم که خانوادم راضی شدن

بــــــرااااام دعـــــــــــا کـــنـــیـــــن.

ایشاالله همه به اون چیزی که حقشونه برسن......

ممنون که تا اینجا همراهیم کردید...

یـــــــــــــــا عــــــــــــــــــــلـــــــــــی 

یک قدم به جلو


امروز کلی با مامانم حرف زدم.. همه حرفای دلمو گفتم..خودمم باورم نمیشد به این راحتی کوتاه بیاد...بهش گفتم مامان فکر کن قراره یک ساعت...فقط یک ساعت در بدن یک مرد ظاهر بشی..در طول این مدت نه میتونی با زنا راحت حرف بزنی یا دوست بشی..نه میتونی لباسایی مثل دامن پیراهن دیگه....چمیدونم مانتو شال و از همین کوفت و زهرماریا بپوشی و کلا حتما باید توی خیابون مثل یک مرد راه بری..مثل یک مردحرف بزنی..و خیلی راحت بگم..روحت یک چیز پرت شده از این دنیاباشه. توی مهمونیایی که خیلی دوست داری شرکت کنی نری.. چون اصلا حاضر نمیشی لباس رسمی مردونه بپوشی...گوشه گیر بشی...حوصله هیچکیو نداشته باشی.. حتی خودتو... فشار عصبی اینقدر روت زیاد باشه که با تیغ به خودت آسیب بزنی.... حتی اگه با لباس زنونه هم بری بیرون همش نگران این باشی که نکنه یه وقت کسی شک کنه.....اونوقت به نظرت دووم میاری ؟؟؟ مامانم یه سکوتی کرد و با یک حالت خاصی گفت: خب درسته..... خیلی سخته.... من واقعا درکت میکنم.......منم گفتم تازه همه این اتفاقا فقط واسه یک ساعته... ولی اگه جریان زندگی باشه اونوقت دیگه خودت قضاوت کن... مامانمم خیلی ریلکس گفت... درسته... هرچی روانپزشک بگه..... وایــــــی یعنـــــــــی ایـــــنو که گفت میخواستم از خوشحالی بال در بیارم... چون روانپزشکم قبلا گفته بود که کمکم میکنه واسه تغییر جنسیت... ولی من دیگه چیزی به روم نیاوردم... گذاشتم خودش به مامانم بگه.... خلــاصــــــــــــــه... بعد امتحانام هم نوبت دارم.... فقط برام دعا کنید... دم هـــــمگی و به خصوص دوستای گلم که اینقــــــــــــــــدر همیشه بهم امید میدن گــــــرم.یا علــــی

سربازی

این مطلبو از تو وبلاگ یکی از دوستان برداشتم.... امیدوارم راضی باشی دوست عزیز :)


تاحالا به سربازی رفتن فکر کردین ؟

موهای از ته تراشیده ٬ لباس های سبز نظامی ( سبز دماغی !!!!!!!!!! ) ٬ اسلحه ٬ سینه خیز رفتن !!!!

عاشقشم ...

عاشق کارت پایان خدمت ...

عاشق اینکه بری اونجا و مرد بیای بیرون ...

سوال : ما ترنس ها بعد عمل باید بریم سربازی ؟؟؟؟!!!!!!!!

هر روز استرس

امروز با مامانم کلی دعوام شد..... هرروز فقط میگه داری خودتو گول میزنی... داری عدا در میاری.... تو توهمی.... نمیبینه از بچه گیم تا دوران راهنماییم دوستام فقط پسر بودن.... از همون زمان حتی روی دخترا یه حس دیگه داشتم و یه جور دیگه بهشون نگاه میکردم..... از لباسای دخترونه متنفر بودم..... من همیشه اینجوری بودم.... موضوع منو فقط چند نفر از دوستام میدونن ولی خب هر آدم عاقلی میفهمه...... خلاصه که این هفته کلا همش دعوا بوده..... بابام خیلی خوب منطقی و راضی میشه.... میگه هرچی روانپزشک بگه همون کارا نجام میدیم..... من از بابت خودم مطمئنم.... ولی خب انرژی منفی های مامانم..............